بدون عنوان
این روزها خیلی تنبل شده ام همش خسته ام همش خوابم میاد باز هم دلم رانندگی توی یک جاده خلوت و طولانی خواست با این تفاوت که منه همیشه عاشق بارون ، الان دلم اون جاده رو توی هوای آفتابی میخواد دلم میخواد دو طرف جاده دشت های طلایی و سبز باشه (البته اینها دور و برم زیاده ها ولی نمیتونم برم اونجوری که دوست دارم لذتشو ببرم) خونه رو ریختم بهم حالا نمیدونم چجوری جمعش کنم ، دوباره افتادم به جون اتاق پسری و دارم از خودم طرح و مدل ابداع میکنم برای تختش مامان دوست محمدرضا توی آزمایشگاه کار میکنه ، ما با هم خیلی صمیمی شدیم ، دیشب که بعد کلاس زبان بردم برسونمشون بهش گفتم حال و روزم چجوریه گفتم مامانم اینها سابقه مشکل تیروئید دارن ، گفت حتما...
نویسنده :
یه مادر
22:34